تو را من چشم در راهم | ||
بغض گلویم را می فشارد
صدای ناله ی گریه باز دوباره مرا در بر گرفته سکوتی مبهم اما ویرانگر مرا می آزارد نمیدانم به کدامین گناه مجازات میشوم نمی دانم با چه جرمی گنه کار شدم سراسر چشمانم را رنگ غم آراسته هوای دیدگانم جز قلعه ی سودا و نفیر چیزی نمی بیند امشب هوایی عجیب بر من چیره شده امشب صدایی غریب در ذهنم شنیده میشود چشمانم نمی بینند زبانم سخن نمیگوید گلویم باد کرده و پلک هایم سنگینی میکنند تو ده ای عظیم در قلبم جا گرفته تودهای که هیچ بادی بر آن غالب نمیشود مگر.... [ دوشنبه 85/7/17 ] [ 2:37 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |